ملت دیکتاتور و ملت دیکتاتورساز! داود ساکی حسینخانی
۳۰ فروردین ۱۴۰۰ | لینک کوتاه شده :
دیکتاتور پروری و دیکتاتور پذیری ریشهای بس کهن و دور و دراز در تاریخ چند هزار ساله ایران دارد که نزدیکترین نمونه آن به این روزگار مربوط به سه قرن پیش و انتخاب سردار نادرخان افشار در دشت مغان بعنوان پادشاه ایران توسط اجداد ما یعنی رؤسای ایلات و طوایف و دی
گر بزرگان ایران است.
با عبور از سدههای گذشته تاریخ و تمرکز بر روزگار مشروطهخواهی ملت ایران و با دقت بیشتر در تاریخ یکصدساله اخیر از پس انقلاب بزرگ مشروطیت به وضوح میتوان دید هیچ دیکتاتوری در این سرزمین از مادر دیکتاتور زاده نشده است.
پس از سفر احمدشاه قاجار به فرانسه رضاخان سردارسپه نخستوزیر وقت با ارسال تلگرافهایی از وی میخواهد جهت رتق و فتق امور کشور هر چه سریعتر به ایران بازگردد. احمدشاه در پاسخ این تلگرافها به اطرافیان خود میگوید ترجیح میدهم در پاریس لبوفروشی کنم اما به ایران بازنگردم!.
در این میان بنا به نوشته خاطرات روزنوشت سلیمان بهبودی متصدی دفتر سردار سپه، نمایندگان مجلس شورای ملی ، روحانیون بانفوذ و روشنفکران سراسر کشور طی دیدارهای خصوصی و عمومی و ارسال تلگرافهای متعدد از رضاخان میخواهند هر چه سریعتر بساط حکومت قاجارها را برچیده و خود رأساً یک سلسله تشکیل دهد.
رضاخان که مدل جمهوری ترکیه را به رهبری مصطفی کمال آتاترک تجربه کرده بود مصرانه در پی برقراری چنین نظام حکومتی در ایران است. اما عموم روشنفکران و روحانیون طرفدار سلطنت وی را متقاعد میکنند که چنین نظام سیاسی در ایران نمیتوانند برقرار شود و در نتیجه پس از حکم دادن به پایان سلطنت قاجار ، وی را ترقیب به برقراری سلطنت جدیدی بنام سلطنت پهلوی میکنند و چنین میشود که رضاخان سردارسپه بهعنوان نخستین سرسلسله پهلوی زمام امور کشور را به دست میگیرد.
رضاشاه پهلوی در طی دو دهه با اقتدار و دیکتاتوری ایران را در مسیر مدرن شدن قرار داد تا اینکه بدلیل برخی اشتباهات تاکتیکی و بعضاً خیانت اطرافیان وابسته به انگلیس و روسیه، بوسیله رهبران متفقین از سلطنت کنار گذاشته و به جزیرهای دوردست در آفریقا تبعید گردید.
در سال ۱۳۲۰ خورشیدی با نقشآفرینی محمدعلی فروغی سیاستمدار کهنهکار ایران، محمدرضاشاه، ولیعهد جوان این دودمان که تازه از فرنگ برگشته بود زمام سلطنت پهلوی را بدست گرفت.
او در سالهای ابتدایی حکومت خود سعی کرد بر اساس آموزههایی که در اروپا پیشرفته و آزاد آموخته بود در ایران پیاده کند. او اختیارات دولت ، مجلس و دستگاه قضایی را بدون کمترین مداخله از دور نظاره داشت و گاهی نیز توصیههایی میکرد.
اما مجموعهای از عوامل از جمله ترس از کودتای نظامی توسط سپهبد حاجعلی رزمآرا نخستوزیر مقتدر آن دوره و ترور نافرجام شاه در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ خورشیدی توسط حزب توده ایران و مجموع عواملی دیگر باعث شد عدهای درباری مترصد، فرصت را مغتنم شمرده تا با اقتدار دادن به سلطنت نیمه مشروطه پهلوی علاوه بر شاه بر قدرت و نفوذ خود نیز بیافزایند.
با شروع نهضت ملی نفت و روی کار آمدن دولت ملی دکتر محمد مصدق تنش میان شاه ودربار با این دولت برای گرفتن یا واگذاشتن برخی اختیارات و کوتاه کردن دست شاه و درباریان از انتخاباتهای مختلف و همچنین سپردن فرماندهی ارتش و ارکان نظامی و انتظامی آن به وزارت جنگ و دولت باعث اختلافات شدید میان شاه و دکتر مصدق گردید.
دکتر مصدق به گفته برخی از نزدیکانش از جمله پسرش دکتر غلامحسین مصدق هیچگاه بهدنبال برچیدن نظام پادشاهی در ایران نبود. یعنی هرگز در فکر براندازی نظام موجود و برقراری نظام جمهوری در ایران نبوده است.
بهقول فریدون هویدا، مصدق بدنبال برچیدن نظام سنتی چند هزارساله پادشاهی ایران نبود و فقط بدنبال ایجاد یک سلطنت مشروطه بود که در آن شاه بعنوان سمبل یک نهاد ریشهدار تاریخی فقط سلطنت کند و حکومت را به دولت منتخب مردم بسپارد و متأسفانه محمدرضاشاه این مهم را متوجه نشد.
پس از چند سال کشمکش سیاسی بالاخره با یک کودتای انگلیسی – آمریکایی و متأسفانه با مشارکت گروههای از مردم تهران و شهرستانها در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مصدق میدان را به شاه واگذاشت و شاه از پس این پیروزی همان اندک نهادهای باقیمانده مشروطیت ایرانی را نیز محدود و تحت انقیاد و نفوذ خود درآورد.
محمدرضاشاه زمانی که بایست دوشادوش پیشرفت اقتصادی در فکر توسعه سیاسی ، آزادی و دموکراسی میبود را، در یک بازه پانزده ساله بدون شنیدن کوچکترین صدا و ندای مخالفی از دست داد و زمانی صدای انقلاب مردم را شنید که دیگر بسیار دیر شده بود و مردم در کف خیابانها خواستار رفتن او بودند.
تلاشهای سی و هفت روزه دکتر شاپور بختیار بهعنوان آخرین نخستوزیر مشروطه که ارمغانی از آزادی و دموکراسی (انواع آزادی) را عملی هم به مردم نشان داد، در آن هیاهو و شور انقلابی نه تنها توسط مردم بلکه از طرف دوستان ملی و تکنوکرات خود او هم اصلاً به چشم نیامده و نهایتاً در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی ایران کلید خورد.
عموم مردم ایران با مشارکت در یک انقلاب خواهان برچیدن نظام سلطنتی شدند تا در مقابل آنها با برقراری یک نظام جمهوری بتوانند به آمال و آرزوهای چند دهساله خود یعنی آزادی و دموکراسی جامه عمل بپوشانند.
پس از معرفی مهندس مهدی بازرگان از فعالین و چهرههای نزدیک به نیروهای ملی – مذهبی (نهضت آزادی) بهعنوان نخستوزیر دولت موقت، اولین رفراندم برای برقراری جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ برگزار و بالغ بر ۹۸ درصد مردم رأیدهنده به آن آری گفتند.
پس از این رفراندوم کمیتههایی برای تدوین قانون اساسی تشکیل گردید و نهایتاً یک پیشنویس از آن قانون جهت تأیید رهبر انقلاب و به رفراندوم گذاشتن آماده شده و آن را به حضور آیتالله خمینی در قم فرستادند.
دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی ایران که در یکی از کمیتههای تدوین قانون اساسی به ریاست دکتر یدالله سحابی حضور داشته در خاطرات خود چنین نقل میکند: “در طرح تهیه قانون اساسی، در کمیسیونی که در دفتر دکتر سحابی تشکیل میشد برای طرح قانون اساسی شرکت داشتم.
طرح تهیه شد پیش آقای خمینی فرستادیم ایشون با قلم و با خط خودشان در ۶ یا ۷ مورد اصلاحاتی کردند ، تغییراتی دادند.
اون طرح واقعاً طرحی بود که اگر واقعاً مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی مُسمُس و مِنمِن نمیکردند و خود آقای خمینی هم با خط خودشان تغییرات کوچکی داده بودند همان را به رفراندوم میگذاشتند به تحقیق مردم آنرا قبول داشتند و مردم رأی میدادند.”
دکتر سنجابی در پاسخ ضیاء صدقی در پروژه تاریخ شفاهی ایران مبنی بر گنجاندن اصل ولایت فقیه در پیشنویس اولیه تدوین قانون اساسی خاطر نشان میکند: “ابداً ، مطلقاً یک کلام دربارهٔ ولایت فقیه و نظارت ولایت فقیه به عنوان فرمانده کل قوا مطرح نیود. یک قانون اساسی دموکراتیک محض بود”.
کریم سنجابی یادآوری میکند: “شنیدهام مهندس بازرگان گفته است بزرگترین خبط و یکی از اشتباهات عمده من همین بود که همان طرح قانون اساسی را مستقیماً به رأی مردم نگذاشتم”.
اینچنین بود که در طرح ثانویهای که برخی عناصر رادیکال مذهبی همانند آیتالله منتظری تهیه دیدند، اصل ولایت فقیه را در آن گنجانده و در این مورد نیز شخص آیتالله خمینی هیچ ایراد و نظر خاصی در آن اعمال نکرده و در نتیجه تمام و کمال آنرا پذیرفته است.
نکته حائز اهمیت در اینجاست که لااقل در زمان ارائه پیشنویس اولیه قانون اساسی آیتالله خمینی چشمداشتی به چنین اصل قانونی در آن نداشته است و این مهم با فشار و توجیه دیگر عناصر مذهبی و شاید هم نیروهای ملی به ایشان ارائه شده است.
پس از مرگ آیتالله خمینی در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، یک روز پس این رویداد مجلس خبرگان رهبری جهت تعیین رهبری جدید تشکیل جلسه داد و بهرغم اینکه برخی اعضای آن از جمله شخص آیتالله خامنهای نظراتی مبنی بر رهبری شورایی داشتند همین مجلس ایشان را بعنوان دومین رهبر انقلاب اسلامی ایران انتخاب کردند.
دو نکته در این انتخاب حائز اهمیت است: یکی اینکه آنگونه که از فیلم منتشرشده تعیین رهبری توسط خبرگان رهبری در سال ۱۳۶۸ که اخیراً منتشر شده معلوم میکند حقیقتاً آیتالله خامنهای نه علاقهای و نه آمادگی برای پذیرفتن چنین جایگاه حساسی نداشته و این مهم با فشار دوستان و سپس رأی قاطع مجلس خبرگان به ایشان تحمیل گردیده است.
نکته دیگر اینکه اگر چه در آن زمان قشرهای مختلفی با جمهوری اسلامی در درون کشور دشمنی یا مخالفت داشتند، اما این حقیقت را هم نمیتوان کتمان کرد که این نمایندگان خبرگان رهبری (با تمام انتقاداتی که به آنها وارد بوده و هست) در آن مقطع نمایندگان برگزیده قشر عظیمی از مردم ایران بودهاند.
اینک پس از ۳۲ سال از آن انتخاب و نزدیک به یک قرن از انتخاب رضاشاه پهلوی بعنوان شاه منتخب نمایندگان مردم ایران در مجلس شورای ملی و به رغم تلاشها و کوششهای فراوان نسلهای برآمده از انقلاب در مسیر جنبش دموکراسیخواهی ایران همچنان عده کثیری از این نسلها و بعضاً در رأس آنها روشنفکرنماها باز هم بدنبال برقراری یک نظام فردمحور بجایی یک نظام سیستممحور هستند.
شاهزاده رضا پهلوی در یک فایل صوتی در ماه مارس ۲۰۲۱ در تبیین نظام فردمحور و نظام سیستممحور میگوید: “حقیقت این هستش که برعکس، من معتقد هستم اولاً از خودم شروع میکنم که هرگز حاضر نیستم یک آقا بالاسر داشته باشم چه برسد به اینکه بخواهم آقابالاسر دیگران بشوم.
ما از این فرهنگ فردمحوری بایست خارج شویم و برویم بهدنبال سیستممحور کردن که ما نهادها را تقویت کنیم ، فرد مهم نیست ، نهادها و ساختارها مهم هستند. ما تا زمانی که بخواهیم گوسفندوار عمل کنیم ، سر و کله چوپانها هم پیدا خواهد شد”.
وی در ادامه نظر خود را درباره نوع نظام آینده ایران اینگونه تشریح میکند: “من اساس دموکراسی را بر محور جمهوریت میبینم یعنی حق انتخاب مردم در تعیین سرنوشت خودشان و حکومت بر خود بر مبنای انتخابات و بر مبنای تعیین کردن مسئولیت و دادن پروانه به کسانی که بایستی در مقابل این رأس پاسخگو و مسئول باشند.
من فکر میکنم بایست برسیم به آن مرحلهای که نهادهای سنتی را مبنای حکومت، الزاماً قرار ندهیم. من در واقع میخواهم بگویم در مقابل آنچه که باور کنید میراثدارش هستم خود من Rebel (شورشی) هستم ، برای اینکه از من بپرسید سیستم جمهوری را ترجیح میدهم”.
در همین ایام خانم یاسمین پهلوی (همسر شاهزاده رضا پهلوی) در گفتگوی اختصاصی بهمناسبت ۸ مارس (۲۰۲۱ میلادی)روز زن در گفتگوی مفصلی با خانم لیزا دفتری از شورای روابط خارجی در لوسآنجلس نکات حائز اهمیت و قابل تأملی را بیان میکند که مهمترین گفتههای ایشان در چند بند ذیل بطور خلاصه به این شرح است:
۱- از مجری میخواهم بجای شاهزادهخانم یا والاحضرت فقط مرا یاسمین خطاب قرار دهد.
۲- وقتی من وارد این خانواده شدم دیدم چقدر آسیب و فشار بر فرزندان و عموزادههای این خانواده و بر مادر شوهرم تحمیل شده بود… اما من تصمیم گرفتم و یک انتخاب خیلی روشن داشتم که وقتی بچهدار شدم آنها را از همه این مسائل و آسیبها در امان نگه دارم و من فکر میکنم که لزوماً خیلی از آدمها ممکن است با انتخاب من موافق نبوده باشند، ممکن است خیلی از مردم فکر کرده باشند که این تصمیم من خیانت به ایران و سلطنت و مبارزه همه ما برای بازگرداندن آزادی به ایران باشد.
۳- اما واقعاً بهعنوان یک مادر ۲۲ ساله میدانستم که نمیخواهم فرزندانم تحت تأثیر آثار حوادثی که نسل قبل بهخاطر حوادث ایران تجربه کرده بودند قرار بگیرند و من بسیار بسیار آگاهانه آنها را در برابر آن چیزها محافظت کردم.
۴- من واقعاً دوست نداشتم در محیط خانهام در مورد سیاست گفتگو کنیم و من زمان کمی را صرف بازگویی خاطرات به فرزندانم میکردم زیرا من نمیخواستم فرزندانم هیچ توقع و انتظاری بابت هیچ چیز داشته باشند ، در واقع میخواستم آنها روی پاهای خود بمانند.
۵-… این روش همان حسی بود که من درباره ایران و جنبشهای سیاسی داشتم. اینکه فرزندانم رشد کنند و به نقطهای برسند که خودشان تصمیم بگیرند که میخواهند در آن حضور داشته باشند یا نه؟
اما اینکه فکر میکنم که فرزندانم مدیون ایران هستند یا اینکه فکر کنم همسرم و مادر شوهرم به ایران بدهکار هستند، در واقع نه من اینطور فکر نمیکنم. آنها بیرون رانده شدند. شما میدانید که من نسبت به مردم ایران چه احساسی دارم. این مردم نمیتوانستند و قرار نیست سرزنش شوند.
اگر نیک به سخنان شاهزاده و همسرش بنگریم بنا به تربیت و سوادی که در آمریکا فرا گرفتهاند سخنان منطقی و واقعی را ارائه میدهند اما از اینسو عناصر رادیکال سلطنتطلب داخلی و خارجی چماق تکفیر گرفتهاند که این سخنان یاوه است!؟ شما بهعنوان کسی که بعد از مرگ پدر در سال ۱۳۵۹ قسم سلطنت یاد کردهای به هیچوجه حق ندارید دم از جمهوری و سیستم دموکراتیک بزنید و همچنین خانم یاسمین پهلوی هم حق ندارد بگوید میخواهد همانند همه مردم یک زندگی معمولی فارغ از استرس و التهاب سیاسی داشته باشد.
اگر نظری اجمالی به یک قرن تاریخ ایران داشته باشیم بهخوبی درمییابیم هیچ شخصیت سیاسی نمیخواسته بهعنوان یک دیکتاتور خود را در معرض قضاوت تاریخ و آیندگان قرار دهد و این ما مردم بودهایم از آنها خواستهایم آقا بالاسر ما باشند.
در یک آسیبشناسی تاریخی و سیاسی در تاریخ معاصر ایران میتوانیم پی ببریم که ما بجای انقلاب سیاسی یا اجتماعی در جامعه، بیشتر از آن نیاز به انقلابهای درونی داشته و داریم.
در درون هر یک از ما همانند پدران و مادران و اجدادمان یک دیکتاتور مقتدر در حال تیز کردن و صیقل دادن شمشیر و نیزه و یا در حال روغنکاری و تمیزکاری اسلحه خود است، پس تا مادامی که تکلیفمان را با دیکتاتورهای درون خود به سرانجام نرسانده باشیم هرگز نمیتوانیم از دیکتاتورهای برون خود رها شویم.
هیچ شخصی در این سرزمین دیکتاتور بهدنیا نیامده است. این ما مردم بودهایم که از پس هر دیکتاتوری یک دیکتاتور دیگر را با هلهله و شادی بر مسند حکومت نشاندهایم.
کنشگران سیاسی ایران بویژه اقشار روشنفکر و تحصیلکرده آن بایست از توهم ، خیالات و رویاپردازی فارغ شوند و ضمن مطالعه و پژوهش دقیق در تاریخ سیاسی ایران، خود را با حقیقت جاری در بطن و روح جامعه ایرانی مواجهه دهند، تا با شناخت درد موجود در این چنین جامعهای، بتوانند درمان و داروی متناسب آن را یافته و کار مداوای آن را به بهترین نحو ممکن از سر گیرند.
نویسنده – تاریخپژوه – روزنامهنگار
(هموند جبهه ملی ایران)