به مناسبت درگذشت تیمسار سرلشگر ناصر فربُد- کورش زعیم

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸   |  لینک کوتاه شده :

تیمسار سرلشگر ناصر فربُد یکی از باسوادترین، فرهیخته ترین و میهن پرست ترین افسران آموزش یافته در نظام گذشته بود که من شناخته ام. او در ششم اردیبهشت ۱۳۰۱ در تهران به دنیا آمد و در روز ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، درگذشتتحصیلات متوسطه را در دبیرستان فیروز بهرام تمام کرد و وارد دانشکده افسری شد. پس از اتمام دانشکده افسری در رسته هفتم پیاده نظام ارتش مشغول خدمت شد. پس از اخذ درجه ستوان یکمی به فرماندهی پاسگاه سرو در مرز با عراق و ترکیه منصوب شد. پس از پایان ماموریت مدال لیاقت دریافت کرد و به درجه سروانی نائل و به رسته اول پیاده نظام ارتش منتقل شد.

او جزو نخستین افسران اعزامی به دانشکده زرهی فورت ناکس در ایالت کنتاکی آمریکا برگزیده شد و دوره مقدماتی و تخصصی زرهی را در آمریکا گذراند و در ۱۳۳۵ فارغ التحصیل شد. او پس از بازگشت به ایران ابتدا با درجه سرهنگ دومی به تدریس در دانشکده افسری پرداخت و سپس نایب رئیس مرکز آموزش زبان دانشگاه نظامی شد. او بار دیگر به آمریکا فرستاده شد و دوره آموزشی عالی فرماندهی و ستاد ارتش را در ۱۳۳۹ با موفقیت گذراند. فربُددر سال ۱۳۴۶ به دانشکده فرماندهی عالی و ستاد مشترک دافوس واقع در کویته پاکستان رفت و دوره را با موفقیت به پایان رساند. دانشکده نظامی دافوس را ار تش انگلستان هنگام اشغال بلوچستان ایجاد کرد و مرکز آموزش بسیاری از افسران ارتش ایران بود. پس از خروج انگلستان تا مدتی با همان کیفیت توسط پاکستان اداره میشد. 

در سال ۱۳۴۸ با فرمان شاه به فرماندهی تیپ ۲۰ لشگر ۸۱زرهی در کرمانشاه منصوب شد. این اتفاق مصادف با درگیری ایران و عراق در مناطق مرزی شد.او در سال ۱۳۴۹ درجه سرتیپی دریافت کرد و به عنوان عضو هیئت فرماندهی و ستاد ارتش یکم مستقر در غرب ایران و کرمانشاه برگزیده شد.تیمسار فربُد چون از کارشناسان برجسته راهبرد نظامی و امنیت ملی بود، به نمایندگی ارتش ایران در پیمان سنتو (پاکستن-ایران-ترکیه) منصوب و در آنکارا مستقر شد. در این دوران بود که به نشان “قائد اعظم” دولت پاکستان مفتخر شد. 

پس از بسته شدن پیمان الجزایر میان ایران و عراق به تهران بازگشت و در منصب معاونت اداره پنجم ستاد بزرگ ارتشتاران مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۳ محمدرضا شاه وی را به درجه سرلشگری ارتقاء داد و در همان سال ریاست دانشکده ستاد نیروهای مسلح دانشگاه پدافند ملی را بر عهده گرفت. وی همچنین در جریان بازدید انور سادات، رئیس‌جمهوری وقت مصر، از تهران آجودان ژنرال سادات بود و نشان آرم ارتش مصر را از وی دریافت کرد. فربُد در طی سال‌های دهه پنجاه خورشیدی دیدار‌های متعددی را با مقامات سیاسی و نظامی کشور‌های خاورمیانه و همسایه انجام داد.

در تاریخ پانزدهم مهرماه ۱۳۵۴ فربُد با فرمان محمد رضا شاه پیش از موعد از ارتش بازنشسته شد، زیرا دیدگاه‌های مستقل و مردمی فربُد در چارچوب انتظارات شاه از ارتش نمی گنجید. فربد برای ارتش یک پایگاه ملی و مردمی قائل بود نه فردی.

پس از انقلاب، فربُد از جمله فرماندهان ارشد ارتش، چون دریادار احمد مدنی، سرهنگ نصرالله توکلی نیشابوری،سرهنگ عزیز امیررحیمی، و سپهبد ولی‌الله قرنی بود که با شورای انقلاب همکاری داشتندپس از ترور سپهبد قرنی، تیمسار فربُد از سوی نخست وزیر مهندس بازرگان به ریاست ستاد کل ارتش و هماهنگ‌ کننده نیروها برگزیده شد. ارتشبد فریدون جم از لندن انتصاب فربُد را تبریک گفت و ابراز خرسندی کرد. در ناآرامی‌های بندر ترکمن با سیاست و درایت فربُد، از خشونت جلوگیری شد و ارتش بدون شلیک گلوله اوضاع را آرام نمود و به همین دلیل مورد ستایش مهندس بازرگان قرار گرفت. فربُد که یک نظامی حرفه ای و منضبط بود، به علت دخالتهای افراد غیرمسئول و ناوارد در امور ارتش،در ۲۰ تیر ۱۳۵۸ از فرماندهی ارتش کناره گیری کرد. 

در همان دوران بود که تیمسار فربُد که در ارتش هم دیدگاههای ملی خود را فراوان ابراز میکرد، به حزب ایران پیوست که عملا او را عضو جبهه ملی هم میکرد. من با برخی افسران ارشد ارتشی که بازنشسته شده بودند، مانند سرتیپ عزیر رحیمی، دریاداراحمد مدنی و سرهنگ نصرالله توکلی که همه ر این مدت درگذشته اند در سال ۱۳۵۸، آشنا و دوست شدم. سرتیپ رحیمی تا پایان زندگی تقریبا هفتگی به خانه من میامد و باهم بحث میکردیم، دریادار مدنی که در ساختمان مرکزی جبهه ملی با او آشنا شدم و پیوندی چنان قوی میان ما ایجاد شد که حتی به درخواست خودش در انتخابات ریاست جمهوری او را یاری دادم و تا آخر عمرش در امریکا کمابیش در تماس بودیم، و سرهنگ توکلی که تا آخر عمرش با هم رفت و آمد داشتیم و درباره کشورمان بحث و تبادل نظر میکردیم. من با تیمسار فربُددر آستانه دهه ۷۰ آشنا شدم. آشنایی ما پیوند عمیقی میان ما ایجاد کرد که که به ورود رسمی او به شورای مرکزی جبهه ملی ایران و هیئت رهبری منتهی شد. 

جلسات زیادی در خانه های یکدیگر برگزار میکردیم و من میخواستم از دانش و تخصص او بهره بگیرم. من وقتی طرح جامع پدافند غیرعامل خود را که در دوران جنگ بطور رایگانبرای وزیر دفاع وقت نوشته بودم و اکنون کتاب شده بود به او دادم، بحث ما بیشتر پیرامون امنیت مرزهای کشور و مسائل دفاعی در یک منطقه ناآرام دور میزد. بحث میکردیم که چگونه با سیاست درست راهبردی دفاعی میتوان مرزهای کشور را بدون درگیر امن نگه داشت. چگونه باید با همسایگان ایجاد دوستی کرد و تعامل داشت. چگونه باید با همه مردم سراسر کشور برابر رفتار کرد و بودجه کشور را متناسب با نیاز مناطقو منصفانه میان استانها تخصیص داد و طرحهای آبادانی و زیربنایی و اشتغالزایی را چنان اجرا کرد که هیچ جای کشور در پیشرفت و رفاه و ایجاد فرصت ها با هیچ کجای دیگر کشور تفاوت نداشته باشد. 

بحث میکردیم که ارتش باید متعلق به مردم و وفادار به ملت ایران باشد نه یک شخص مانند رژیم گذشته که با رفتن شخص سر درگم شود و فرو بپاشد. در برابر یک ارتش ملی و مردمی، هیچ کشور بیگانه یا گروهی نمی تواند مرزها را ناامن کند. 

تیمسار فربُد هرچند به بالاترین سطح فرماندهی ارتش صعود کرد و از فرماندهان ممتاز کشور به شمار می‌رفت ولی خود را به عرصه نظامی محدود نمیکرد. در دوران بازنشستگی من شاهد بودم که پیوسته به پژوهش درباره تحولات ارتش در ایران، تاریخ معاصر، موضوعات جامعه‌شناختی ملی، امنیت ملی، و حتی فلسفه و ادبیات می پرداختسه کتاب و دهها مقاله نوشته بود. در هیئت رهبری جبهه ملی ایران در ده هشتاد که من به عنوان دبیر جلسات افتخار حضور داشتم و بحثهای بزرگانی چون ایشان، دکتر پرویز ورجاوند، دکتر هرمیداس باوند، دکترعلی رشیدی و استاد ادیب برومند را گوش میدادم، در بحث ها مشارکت و یادداشت میکردم. دوران پُر باری بود که دیگر تکرار نشد.

فربُد همیشه یادداشتها و افکار نوشتاری خود را به من میداد یا برای من میفرستاد، حتی هنگامی که در ایران نبود توسط فرزندش فرامرز برای من فکس میکرد. هر بیانیه یا نامه سیاسی که مینوشت نخست برای من میفرستاد و دیدگاه من را جویا میشد. یک بار از امریکا چند ساعت تمام با من درباره اندیشه های جدیدش تلفنی گفتگو کرد. در آنجا ایرانیان ملی را در یک “شورای متحد ملی ایرانیان” گرد آورده بوداو آرام نمی نشست. وقتی از امریکا به تهران باز میگشت به من تلفن میکرد که بدیدنش بروم یا او به دیدنم بیاید. آخرین بار که به ایران بازگشت دیگر تلفن نکرد، و من بیدرنگ نگران تندرستی او شدمو به دوستانی که از او می پرسیدند میگفتم شاید در شرایط جسمانی نیست که بخواهد او را ببینیم.

در خانه اش ما پیوسته مزاحم بانوی گرامی و فداکار او ناهید صدیقی بودیم که افزون بر اداره کامل امور شوهر باید ما را هم تحمل میکرد. زنی با اینهمه عشق و اینهمه تدبیر که از آغاز زندگی نه تنها خانه و چهار فرزند، فریدون و فرامرز و فریبا و فریبرز، بلکه شوهرش را هم باید اداره میکرد، آنهم با حقوق ناچیز یک افسر ارتش. بانو فربُد هر بار که برای ساعتها من و تیمسار در خانه شان گفتگو میکردیم، با بردباری و مهربانی کم نظیر تحمل میکرد. یک بار هم من به جز لبخند از ایشان ندیدم. یک بار به تیمسار گفتم اگر هر زنی بود هر دو ما را از خانه بیرون میکرد!

بهر حال، دورانی بود که هرگز برنمی گردد. من بسیار از او آموختم. روانش شاد، و تندرستی و عمر جاودانه برای بانو فربُد.

کورش زعیم

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸خ